خاطرات یاسین
خاطرات یاسین

خاطرات یاسین

واکنش یاسین به اولین حضورش در مهد

سلام.امسال قراره یاسین رو ببرم مهد کودک.دیروز صبح از مهد تماس گرفتند که یاسین رو ببرم برای لباس.با هم رفتیم ولی لباس ها براش بزرگ بود .قرار شد دوباره براش بیارن.امروز صبح که بیرون کار داشتم تصمیم گرفتم یاسین رو ببرم مهد  و بعد خودم برم کارم رو انجام بدم .اخه باید عادت کنه.

ساعت 20 دقیقه به 12 بردمش.خیلی راحت خداحافظی کرد باهام رفت داخل اتاق.منم خوشحال بوسیدمش و رفتم.

یک ساعت و ده دقیقه بعدش برگشتم دنبالش.مربیشونا دیدم.تا سلام کردم گفت :چقدر بچتون به مهد علاقه داره.باخودم فکر کردم :وای باید لابد به زور ببرمش خونه.که دوباره مربی گفت:پیر منا دراورد بسکه گریه کرد.یه ربع اول بازی کرد و بعد وایساد فقط گریه کرد. و می گفت مامانم رو می خوام والان هم بردمش اشپزخونه خوراکیشا بخوره که اروم شده.برین ببینیدش.

رفتم اشپزخونه دیدم سر میز نشسته .تا منا دید پرید پایین .گفتم چرا گریه کردی مامان؟گفت میخواسم بیام مدسه.

گفتم من که مدرسه نرفتم عزیزم.

خلاصه با همه خداحافظی کردیم و اومدیم .این از اولین روزش .حالا تا فردا.امروز باید برم براش یه جایزه بخرم که فردا اگه گریه نکرد خاله مهدش بهش بده.

خیلی خب فعلا بای.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد